خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ: از وقتی آخرین جمعه ماه مبارک رمضان، با تدبیر حضرت امام خمینی ، روز جهانی قدس لقب گرفت؛ کوششهای بیشتری برای یادآوری مظلومیت قدس شریف انجام شده است.
در این میان، جوششهای شاعران مسلمان هم، حامی این کوششها بوده، هست و خواهد بود:
امروز یقین که درد دین یعنی تو
در قامت قبله اولین یعنی تو
این حرف به شرق و غرب عالم برسد
در وصف زمین که سرزمین یعنی تو
و اما طیبه عباسی، از بانوانی است که برای مسجدالاقصی شعر دارد؛ شعری که امید به آینده را نوید می دهد:
ناگهان حبس می شوی یک روز؛ در تن یک حصار اجباری
سال ها بین خواب و بیداری، غرق یک انزجار اجباری
باز تاریخ می شود تکرار؛ دشمن این بار آمده به شکار
می شود خاکِ مسجد الاقصی، طعمه ی یک شکار اجباری
زندگی با صدای بمب افکن، حسِّ بی سرپناهی یک زن
حسّ هر روز در خودت مُردن، مرگ با اختیار اجباری
ای از درد؛ مانده از تو تفاله ای از دردحس شدی توی هاله
صهیونیسم آمد از تو سرقت کرد؛ شصت و شش نوبهار اجباری
تیرباران شده پرستوهات؛ مُشتت اما پر از اَبابیل است
این کلاغان خیس می ترسند؛ از همین سنگسار اجباری
گورها می کَنی و بیهوده ست؛ کُشته هایت نمی شود پنهان
در پی چاره باش ای قابیل! آی میراث خوار اجباری
مشت ما صهیونیسم را روزی، به جهنم حواله خواهد کرد
با نسیمی به باد خواهد رفت؛ هیبت این غُبار اجباری
از دیگر اشعار درباره این موضوع می توان به شعر محمد خاقانی اصفهانی اشاره کرد که ابیاتی از آن، اینچنین است:
دیری ست زمان، همره بیدادِ زمین است
هر گوشه ی این خاک، رُخی زار و غمین است
هر خطّه سری کوفته بر سنگِ مصیبت
هر نقطه دلی خسته و خونبار و حزین است
در قدس شکستند دَدان؛ بالِ کبوتر
هم شاخه ی زیتون که برِ مُلک برین است
معراجگهِ فخر جهان، بیتِ مقدّس
با غارت و کُشتار، شب و روز عجین است
تیری که شکافَد شکمِ مادرِ مفلوک
چاووشگر قتل وی و سقط جنین است
سُربی که خورَد بر پسری در دل بابا
اهدایی ناقابل صهیونِ لعین است
لبنان و عراق و یمن و شام، چنین شُوم
هر دم تله ای در وسط کوچه کمین است
گفتیم چرا این همه ظلم؛ این همه بیداد؟
گفتند بخواهید و نخواهید همین است!
دارد این سکه ولی؛ روی دگر نیز
این قاعده در مذهب ما، رُکنِ رکین است
در قلب همین صحنه ی خونبارِ پُر آشوب
این پرده نمایشگرِ صد نقشِ ثمین است
در لشکر جان بر کفِ مهدی چقدر شور
در میمنه و میسره آماده ی زین است
دلهای مهیّا به دفاعِ حرم دوست
با عشق خدا و مدد یار عجین است
آماده فرمان همه در پشت جلودار
این رهبر فرزانه که احیاگر دین است
دشمن به تقلّاست که خاموش نماید
نوری که بر افروخته از دین مُبین است
گفتند نیایید که مرگ است فرارو
ای قدس، می آییم؛ که فرمان همه این است
گفتیم که این نیست فقط قصه ی امروز
تا بوده چنین بوده و تا هست چنین است
گفتند چرا این همه داد؛ این همه فریاد؟
گفتیم بخواهید و نخواهید؛ همین است
اکنون اما به شعری از سمانه احمدیان می رسیم که به کودکان مظلوم فلسطین تقدیم شده است:
دست های کوچکت شکل پرستوها شده
دامنت غرقِ اقاقی، غرقِ شب بوها شده
بین این مرداب های خالی از آبی هنوز
سرزمینِ چشم هایت برکه ی قوها شده
خنده هایت بی بدیل غُصّه هایت بی شمار و
خنده ات قربانیِ دستِ کج ابروها شده
حق زیتون نگاهت پوزه ی کفتار نیست
نقدِ لبخند تو خرجِ برج و باروها شده
سنگ در مشت تو یعنی یک غزل از آسمان
دست تو انگیزه ی شعر النگوها شده
یک نسیم باید بیاید سمت طوفان بلا
گرچه بارانت طلسم شومِ جادوها شده
پنجره با چشم خود می بیند آن روزی که شب
شیشه با هُرم لبانِ غنچه ی او "ها" شده
شعر بعدی این گفتار، شعری از کاظم رستمی است؛ شعری که ناله و درد فلسطین را در مسیر هزارتوی تاریخ می شنود:
باد شرقی می وزد فریادها ویرانه اش
ابر، باران می زند کوه غم من شانه اش
بغض، طوفان می شود؛ هی خانه ویران می شود
خشم، آتش می شود پیراهن تن خانه اش
می زنَد خون سیاوش از یم مقتل به دشت
صوت قرآنش گلوی غنچه دُردانهاش
ناله ها می زد فرنگیس از یمن تا شامِ درد
آی کیخسرو بزن آتش به دیو و لانه اش
از عقیق زرد ما خون صبوری می چکد
حرف ها دارد دل دُرِّ نجف با دانه اش
عاقبت از عصر عاشورا تهمتن می رسد
می شکافد نیل را یا حیدر جانانه اش
بر درفش کاویانی، "یا لَثاراتِ الحُسین"
یا علی آمد؛ حدید همت مردانه اش
می زنَد از کربلا تا مسجد الاقصی صَلا
میکشد ضحّاک را در آخرین افسانه اش
تعبیر "شب آویزان" و "خواب خوش شیطان" برای رژیم صهیونیستی هم تعبیری است که در شعر حسین هدایتی به آن اشارت رفته است و اینک این کلام را با این شعر به پایان می آوریم:
سنگ بردار و بزن این شب آویزان را
تا که برهم بزنی خواب خوش شیطان را
سنگ، قانون دهان کوب زمین است، بزن
آه! موسیقی خشم تو همین است، بزن
زندگی زیر لگدهای هیولا، سخت است
رقص شیطان، وسط مسجد الاقصی، سخت است
آب در کاسه خشم است که خون خواهد شد
چشم اگر باز کنی؛ کُن فیکون، خواهد شد
نفس ویران شده در حنجره من، ای قدس
اولین خانه بی پنجره من، ای قدس
شب آواره از آغوش تو، بالا نرود
خون پاک تو به حلقومِ یهودا نرود
کوچه هایت اگر از ابرهه و نیل، پُر است
آسمانت ولی از خشم ابابیل، پُر است
شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد
سنگ، خون جگر توست که جریان دارد
تیغ در دست خطرناک ترین دژخیم است
نوبتی باشد اگر؛ نوبت ابراهیم است
نظر شما